۱۳۹۷ بهمن ۳۰, سهشنبه
۱۳۹۳ آبان ۲۹, پنجشنبه
انصاف و انتظار
دوستانِ «منصف» ما که بیش از دو هفته است
منتظرند پاسخِ محمودِ خاتمی را به «اتهاماتی» که بر ضدش مطرحشده بخوانند با سؤالی
مهم مواجه هستند: چرا
او در این مدت به این اتهامات پاسخ نداده است؟
دوستانِ غیرِ منصفِ ما که با سبکِ کارِ او آشنا
هستند برای این سؤال پاسخِ آمادهای دارند: چون
در تاریخِ انتشارِ کتاب و مقاله (در فلسفه و غیرِ آن) سابقه ندارد کسی به چنین
اتهاماتی پاسخ داده باشد. متنِ آمادهای وجود ندارد که او (حداکثر) با عوض کردنِ
نامها آن را بهعنوانِ پاسخِ خود منتشر کند.
۱۳۹۳ آبان ۲۴, شنبه
فیلسوفان برتر جهان از نظر دلپذیرتر بودن (این یک نوشته شخصی است.)
«نام او را در فهرست فیلسوفان برتر جهان قرار داد و اعتباری ویژه برای فلسفه امروز ایران پدید آمد.» (اشراق نیوز، رسانهٔ جبهٔ فکری انقلاب اسلامی)
مرکز بینالمللی زندگینامهها (IBC) که به ثمنِ بخس (۱۵۰ یا ۱۹۵ دلار) به این و آن عنوان و لقب میدهد -- و گویا در سال ۲۰۰۶ محمود خاتمی را در «فهرستِ فیلسوفانِ برترِ جهان» قرار داده «و اعتباری ویژه برای فلسفهٔ امروزِ ایران پدید آمد» -- خودش هم هر روز عنوان و لقبِ جدیدی دریافت میکند: یک روز «دانشگاه کمبریج» (از این و آن) و یک روز «دائرةالمعارفِ هالوها» یا «Who’s Who of gullible people» (از این و آن) (و آگاهان دانند که فرقی هست بینِ عنوان و لقبی که از رویِ ناآگاهی بدهند و عنوان و لقبی که از رویِ آگاهی بدهند). این همان مرکزی است که گویا محمدمهدی زاهدی (وزیر اسبقِ علوم و رئیسِ کنونیِ کمیسیونِ آموزش عالی مجلس) و محمود حسابی را نیز با عناوینِ مشابهی مفتخر کرده بود. من اما نمیخواهم دربارهٔ مرکزِ مذکور و عناوینی که میدهد و میگیرد چیزی بگویم؛ به این فکر میکنم که ای کاش جاودانگیِ میلان کوندرا را خوانده بودم. و به این فکر میکنم که آیا محمود خاتمی آگاه است که چقدر حالِ همهٔ ما را خراب کرد.
صرفِ اطلاع از اینکه کسی در چنان جایگاهی حرمتی برای آشنا و غریبه، دوست، همکار و شاگرد، و تلاشها و عمرِ آنها قائل نبوده آشفتهکننده است، حتی اگر او با فریب و دغل از خودت سوء استفاده نکرده باشد، خودت عمرت را برای خواندن آنچه او سرِ هم کرده تلف نکرده باشی، یا چیزی از تو نربوده باشد (این آخری به نظرم کمترین است). منظرِ افراد البته با هم متفاوت است. من با او آشناییای نداشتم اما دیدم آشنایی، که هنوز کمتر از «استاد» به او نمیگوید، نوشته بود این داستان غمی بر دلش گذاشته که «کم نیست. مثلِ تجربه از دست دادن یک عزیزِ دیگر ...». دیگرانی هم بودند (و کم هم نبودند) که از اینکه میدیدند آبروی استادشان (یا به هر روی کسی که روزی بزرگ یا محترم بوده) میرود برآشفته بودند و چهبسا در دلشان کینه و کدورتِ «پردهدران» پروریده میشد (دوستی با تاکید پردهدران را «حقیر» دانسته بود و نوشته بود: «در دزدی دیگران برای خویش آبرو میجویند»). بعضی از ما اکنون که دورهٔ تجلّیِ اسمِ «محمودِ» او ست او را شناختهایم و بعضی از دورهای که او با اسمِ «خاتمی» جلوهگری میکرد با او آشنا هستیم. او اما به هر حال هم «محمود» است هم «خاتمی» و همهٔ ما را آشفته کرده است.
من در این بین راهی یافتهام که حالم را خوب میکند. منظورم جدول درست کردن نیست. منظورم مهدیتیشن است: مهدیتیشن، mehditation، – مثلِ مدیتیشن، meditation، – حالِتان را خوب میکند و اصطلاحاً «بهداشتِ روانی» شما را «ارتقا میبخشد»؛ در واقع، همان کاری را میکند که مدیتیشن میکند اما از اساس فعالیتِ متفاوتی است.
مهدیتیشنکنان به نوشتهای رسیدم با عنوانِ «رای ربایی». («رای ربایی» بر وزنِ «چای ربایی» معادلی است که مهدی برایِ Plagiarism پیشنهاد کرده). این مطلب در مهر ۸۸ زمانی که هنوز ز منجنیق فلک سنگ فتنه میبارید و به گمانم در واکنش به رای ربایی یک برادرِ «دانشجو» نوشتهشده است. هم میتوان با آن مهدیتیشن کرد و هم این فایده را دارد که کسی که آن را میخواند وقتی به این جمله میرسد که «در این حالت رای ربا باید شخصی شدیداً تنبل و نسبتاً ابله باشد و البته یک جستجوی ساده در گوگل هم (به شرط آن که اینترنت قطع نشده باشد) دست وی را رو میکند» (علیالقاعده) فکر نمیکند لابد مهدی میخواسته محمود خاتمی را وهن کند، از اسب بیندازد، منافعی میبرده، یا اینکه به دانشجویانش راه نشان میداده که چطور بر اسمِ «محمودِ» استاد نور بتابانند.
نمیدانم مرکز بینالمللی زندگینامهها بر چه اساسی محمود خاتمی را در «فهرستِ فیلسوفانِ برترِ جهان» قرار داده. اهمیتی هم ندارد. اما من خودم برای خودم فهرستی دارم که فیلسوفانِ برترِ جهان را از نظرِ دلپذیرتر بودن در آن مرتب کردهام. مهدیِ نسرین در صدرِ این فهرست است.
پینوشت: احتیاطاً تصریح کنم که متن نفیاً یا اثباتاً چیزی دربارهٔ محمود و خاتمی نمیگوید، صرفاً از تصویری که این دو شخص تداعی میکنند استفاده میکند.
[توضیحِ اضافه شده در ۱۷ آذر ۹۳: «کتاب بدون نویسنده نویسنده بدون کتاب»، نوشتهٔ مهدی نسرین که اشاراتی هم به این پست دارد؛ و «پینوشتی بر نوشتهای شخصی که نیست»، پینوشتِ من بر این پست در وبلاگِ «فلسفه علم».]
۱۳۹۲ فروردین ۲۲, پنجشنبه
۱۳۹۲ فروردین ۱۶, جمعه
نوبهار است در آن کوش که *خوشگل* باشی
نوبهار است در آن کوش که خوشگل باشی. (حافظ به تصحیحِ شخصی)
از جمله به این دلیل که به نظرم معنی ندارد
که بکوشی که خوشدل باشی: چون اولاً برای اینکه بکوشی باید از قبل خوشدل باشی، یعنی
اگر خوشدل نباشی اصلاً نمیتوانی بکوشی؛ ثانیاً، واقعاً نمیفهمم چگونه میتوانی بکوشی
که خوشدل باشی. در مقابل اما: اولاً، برای اینکه بکوشی لازم نیست خوشگل باشی؛
ثانیاً، (لااقل الان دیگر) کم و بیش مشخص است چگونه میتوانی بکوشی که خوشگل باشی.
دلایلِ دیگری هم هست که لازم به ذکر نیست.
۱۳۹۲ فروردین ۵, دوشنبه
سیاستزدگی
«آری بهار جامهٔ سبزی نیست
تا هر کسی
هر لحظهای که خواست
به دوشش بیفکند»
یعنی این شعرِ شفیعی کدکنی را که میخوانی
بیدرنگ یاد آن یکشنبهٔ بعد از انتخابات بیفتی که محمود احمدینژاد شالِ سبز به
گردن انداخت و به یادت بیاید که گویا تیمِ او قرار است با شعارِ «بهار» انتخاباتِ
آینده را منور کنند.
۱۳۹۲ فروردین ۲, جمعه
۱۳۹۱ اسفند ۳۰, چهارشنبه
عاقبت در قدمِ بادِ بهار
«زِ کویِ یار میآید نسیمِ بادِ نوروزی» یا «زِ کوی یار میآید نسیمِ بادِ نوروزی»؟
واضحتر
بپرسم:
آیا شاعر میخواسته بگوید:
نسیمِ بادِ نوروزی از کوی یار میآید (و نه مثلاً از دریا)
یا اینکه میخواسته بگوید:
از کوی یار نسیمِ بادِ نوروزی میآید (و نه مثلاً طوفانِ کاترینا)؟
من نمیدانم
شاعر چه میخواسته بگوید. اهمیتی هم ندارد. اما اگر نظر من را خواسته باشید
خواهم گفت شعر را به صورت اول بخوانید و نه مثلِ محمدرضا شجریان (+) به صورتِ دوم، خصوصاً
اگر دارید آن را به مناسبتِ نوروز میخوانید یا قرار است کلِّ بیت را بخوانید.
کلِّ بیت از
کفرِ ابلیس مشهورتر است:
«زِ کوی یار میآید نسیمِ بادِ نوروزی * از این باد ار مدد خواهی چراغِ دل
برافروزی»
(همچنین است
کلِّ شعر).
خوب،
طبعاً این سوال ایجاد میشود که چرا. چرا «از این باد ار مدد خواهی چراغِ دل
برافروزی»؟ روشن است: چون از کوی یار میآید. حالا خودتان قضاوت کنید کدام خوانش نکته
را بهتر میرساند؟
بله، قضاوتتان درست بود، همان اولی:
بله، قضاوتتان درست بود، همان اولی:
زِ کویِ یار میآید نسیمِ بادِ نوروزی [و چون از
کوی یار میآید] از این باد ار مدد خواهی چراغِ دل برافروزی [یعنی اگر از کویِ یار
طوفانِ کاترینا هم بیاید... بله!]
در هر صورت،
هر خوانشی را که میپسندید چراغِ دلِتان افروخته باد، همان چراغی که «گویند
که در خانهٔ دل هست» و «اندر حرم افروختنی نیست» (شعر و صدای محمد اصفهانی).
توضیح دربارهٔ عنوانِ وبلاگ اینکه این عنوان را همان زمانی که وبلاگ را ثبت کردم، یعنی چندین سال پیش، انتخاب کردم. در آن وقت تصمیم داشتم چیزهای خاصی در اینجا منتشر کنم (عنوان به اندازهٔ کافی گویا هست) اما الان هیچ تصمیمِ خاصی ندارم، تصمیمی دربارهٔ اینکه اینجا چه نوع چیزهایی منتشر کنم. البته میدانم که میتوان عنوان را عوض کرد و من هم که در این چند سال چیزی اینجا ننوشته بودم اما در این صورت مسئله این است که عنوان چه باشد.
---
توضیح دربارهٔ عنوانِ وبلاگ اینکه این عنوان را همان زمانی که وبلاگ را ثبت کردم، یعنی چندین سال پیش، انتخاب کردم. در آن وقت تصمیم داشتم چیزهای خاصی در اینجا منتشر کنم (عنوان به اندازهٔ کافی گویا هست) اما الان هیچ تصمیمِ خاصی ندارم، تصمیمی دربارهٔ اینکه اینجا چه نوع چیزهایی منتشر کنم. البته میدانم که میتوان عنوان را عوض کرد و من هم که در این چند سال چیزی اینجا ننوشته بودم اما در این صورت مسئله این است که عنوان چه باشد.
همچنین است سر
و شکلِ وبلاگ، یعنی این هم از بقایایِ همان زمان است، اما به این یکی در اولین فرصت
سر و سامانی خواهم داد.
۱۳۹۱ مهر ۱۰, دوشنبه
خوشی
دربارۀ آنچه گفته (و نه آنچه میخواسته
بگوید) بحث میکنم:
اول اینکه غلط است، به وضوح. مشخصاً، ممکن
است روزی حادثهای رخ بدهد (حتی حادثۀ بدی رخ بدهد) و پایانش خوش باشد. و همچنین، ممکن
است روزی حادثه ای رخ ندهد و در عین حال پایانش خوش نباشد (مثلاً کسی
با طرح و نقشهای مشخص بلایی سر مان بیاورد).
دوم، تأکید نابجا بر پایان. احتمالاً
ملهم از نگاهِ داستانی/روایی نسبت به زندگی. در این چارچوب، زندگی و برشهای آن چونان
داستانی هستند که کیفیتِ پایانِ آنها اهمیتِ کلیدی دارد، آن چیزی است که از زندگی باقی
می ماند، حاصلِ عمر است. با حذف این تأکید چیزی مثلِ این باقی میماند: "آن روزی
خوش است که حادثهای رخ ندهد". این هم غلط است، حتی اگر منظور از "حادثه"
منحصراً حادثۀ بد یا ناخوشایند باشد. چه بسا روزهای خوشی که حادثهای (حتی بد) رخ دهد
و چه بسا روزهای ناخوشی که حادثهای رخ ندهد.
سوم، مفهومِ مدت یا بازۀ زمانی. با حذف
این مفهوم چیزی مثلِ این باقی می ماند: "خوش است که حادثه ای رخ ندهد." حتی
دربارۀ این هم و حتی با فرض اینکه منظور از حادثه منحصراً حادثۀ بد باشد، ...
---
پینوشت (در پاسخ به نظرِ یک دوست):
من البته نمیگویم "بچهها مواظب نباشید" یا حتی نمیگویم "نگویید بچهها
مواظب باشید". یا بالاتر از این، حتی نمیگویم حرفهایی که ادعا کردهام غلط هستند
را نزنید. چه بسا حتی بهتر باشد همین حرفهای غلط را بگوییم و تابلو کنیم (در این
حالت گفتنِ این حرفهای غلط درست است!). من صرفاً میگویم اینها غلط هستند. همین.
اشتراک در:
پستها (Atom)